هنر اسلامی از دیدگاه اندیشمندان مسلمان

هنر اسلامی از دیدگاه اندیشمندان مسلمان

از نگاه همه بزرگان، آن هنری را می‌توان اسلامی و دینی نامید که درصدد تعالی انسان و جامعه باشد. به عبارت دیگر، هنر اسلامی آن هنری است که رابطه خالق و مخلوق را بیش از پیش به هم نزدیکتر گرداند.
 

اشاره:

دراین تحقیق برآنیم تا معنا و مفهوم هنر اسلامی را از نگاه برخی از اندیشمندان معاصر که مقام والای عرفانی آنان نیز زبانزد خاص و عام است، مورد بررسی قرار دهیم. بزرگانی مانند: حضرت امام خمینی، شهید مرتضی مطهری، آیت‌الله جوادی آملی، علامه محمدتقی جعفری، آیت‌الله مصباح یزدی و شهید مظلوم دکتر بهشتی؛ ازجمله اندیشمندانی هستند که در این مقال دیدگاه‌های آنان مورد واکاوی قرار گرفته است. در این میان لازم دیدیم تا در کنار این بزرگان، به بررسی دیدگاه‌های شهید سیدمرتضی آوینی نیز بپردازیم؛ چه آنکه اندیشه ناب این شهید والامقام، قرابت خاصی با بزرگان عرصه دین و عرفان دارد.

امام خمینی(ره) 

نگاه امام به مقوله هنر، یک نگاه متعالی و در نوع خود منحصر به فرد است. از دیدگاه ایشان، هنری مورد تأیید اسلام است که دارای سه شاخصه باشد: اول آنکه در پی عدالت‌خواهی باشد: «هنر در عرفان اسلامی ترسیم روشن عدالت و شرافت و انصاف و تجسم تلخ‌کامی گرسنگان مغضوب قدرت و پول است».1 دوم آنکه کوبنده اسلام آمریکایی باشد: «هنری زیبا و پاک است که کوبنده سرمایه‌داری مدرن و کمونیزم خون‌آشام و نابودکننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومایگی و اسلام مرفهین بی‌درد و در یک کلمه اسلام آمریکایی باشد.»2 و سوم آنکه در جامعه به روشنگری بپردازد: «هنر در مدرسه عشق نشان‌دهنده نقاط کور و مبهم و معضلات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و نظامی است.»3
امام با ذکر این سه شاخصه نتیجه می‌گیرد که هنر اسلامی و هنر مورد تأیید اسلام، تنها هنری است که بتواند درخدمت اسلام ناب محمدی (ص)    باشد: تنها هنری مورد قبول قرآن است که صیقل‌دهندة اسلام ناب محمدی (صلی الله علیه و آله و سلم)   ، اسلام ائمه هدی (علیهم السلام)  ، اسلام فقرای دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازیانه‌خوردگان تاریخ تلخ و شرم‌آور محرومیت‌ها باشد.»4
امام با این تلقی از هنر، اوج هنرمندی یک هنرمند و در واقع، تبلور عینی هنر مورد تأیید اسلام را در ترسیم روابط عاشقانه و عارفانه انسان با خدا می‌داند و دقیقاً در همین راستا به جوانان هنرمند ایران زمین اشاره می‌کند؛ جوانانی که در هنرستان جبهه وجنگ هنرها آفریدند: «خون پاک صدها هنرمند فرزانه در جبهه‌‌های عشق و شهادت و شرف و عزت، سرمایه زوال‌ناپذیر آن‌گونه هنری است که باید به تناسب عظمت و زیبایی انقلاب اسلامى، همیشه مشام جان زیباپسند طالبان جمال حق را معطر کند.»5
و: «هنرمندان ما تنها زمانی می‌توانند بی‌‌دغدغه، کوله‌بار مسئولیت و امانتشان را زمین بگذارند که مطمئن باشند مردمشان بدون اتکا به غیر، تنها و تنها در چهارچوب مکتبشان به حیات جاویدان رسیده‌اند و هنرمندان ما در جبهه‌های دفاع مقدسمان این‌گونه ‌بودند تا به ملأ اعلا شتافتند و برای خدا و عزّت و سعادت مردمشان جنگیدند و در راه پیروزی اسلام عزیز، تمام مدعیان هنر بی‌درد را رسوا نمودند. خدایشان در جوار رحمت خویش محشورشان گرداند.»6
از دیدگاه امام، اوج هنرمندی این جوانان هنرمند تا به آنجاست که که هیچ انسانی قادر به ترسیم کامل آن نمی‌باشد: «گیرم که قلم‌فرسایان هنرمند بتوانند میدان‌های شجاعت و دلاوری آنان و قدرت و جسارت فوق‌العاده آنها را در زیر آتش مسلسل‌ها و توپ‌ها و تانک‌ها ترسیم نمایند و نقاشان و هنرپیشگان بتوانند پیروزی‌های هنرمندانه آنان را در آن شب‌‌های تار در مقابل موشک‌ها و بمب‌افکن‌های دشمن غدّار و عبور از پیچ و خم‌های سیم‌های خاردار و کوه‌های سر به فلک کشیده و بیرون کشیدن دشمنان خدا از سنگرها‌ی بتونی و مجهّز به جهاز‌های پیشرفته را مجسم نمایند، لکن آن بعد الهی عرفانی و آن جلوه معنوی ربّانی که جان‌ها را به سوی خود پرواز می‌دهد و آن قلب‌های ذوب‌شده در تجلّیات الهی را با چه قلم و چه هنر و چه بیانی می‌توان ترسیم کرد؟»7
پر واضح است که امام امت به خاطر جایگاه والای عرفانی خویش، تمام مقوله‌ها واز جمله مقوله هنر را از زاویه نگاه عرفانی و متعالی می‌دیده است و هنر اسلامی مورد تأیید اسلام و عقل را، هنری می داند که ترسیم‌کننده روابط عارفانه و عاشقانه انسان و خدا باشد.

آیت‌الله شهید مرتضی مطهری(ره)

هر چند استاد مطهری در هیچ یک از آثار خود بحث مستقلی در مورد هنر نیاورده است، اما با این همه نمی‌توان دغدغه ایشان پیرامون هنر را نادیده گرفت؛ چه آنکه در لابه‌لای مباحث گوناگون می‌توان به بازخوانی اندیشه ایشان در مورد موضوع مذکور پرداخت. اگر بخواهیم به تبیین هنر از نگاه استاد شهید بپردازیم، بی‌گمان باید به مقوله زیبایی‌شناسی از دیدگاه ایشان بپردازیم؛ چرا که هنر از منظر استاد، در شاکله زیبایی معنا می یابد.
شهید مطهری فهم و شناخت حقیقت (زیبایی)   را به عنوان قدر جامع همه هنرها که ذاتی آنها نیز هست، لازم می‌داند. از دیدگاه شهید «هنر نوعی از زیبایی است».8 به نظر استاد مطهری، چیستی زیبایی، همانند چیستی هنر بر کسی شناخته شده نیست.9 از نظر ایشان، زیبایی منحصر به زیبایی یک انسان، آن هم زیبایی که در جنس مخالف از یکدیگر درک می کنند، نیست و خاطر نشان می‌سازد: «کسی که زیبایی را منحصراً در شهوت جنسی درک می‌کند، در حقیقت زیبایی را درک نمی‌کند.»10
در باور ایشان، زیبایی برای انسان موضوعیت دارد.11 لذت‌جویی؛ از انگیزه‌های توجه انسان به زیبایی است. انسان زیبایی‌های طبیعت را دوست دارد و از دیدن آب صاف و زلال، دریا، منظره‌های خیلی عالی طبیعی، آسمان، افق و کوه‌ها لذت می‌برد.12 این لذت فراتر از لذت جسمانی است. لذات روحانی با فکر و تأمل همراه است و اختصاص به اشخاص آموزش دیده، متفکر و سعادتمند دارد. شهید مطهری این گرایش به زیبایی واحساس لذت از آن را، امری فطری و ذاتی آدمی می‌داند. از نظر او، این گرایش در هر دو بعد آن؛ یعنی زیبایی‌دوستی و زیبایی‌آفرینی، در انسان وجود دارد. هیچ‌کس نیست که این حس را نداشته باشد.13
استاد؛ جلوه‌های زیبایی‌آفرینی انسان را گوناگون می‌داند و می‌نویسد: انسان لباس هم که می‌پوشد، کوشش می‌کند تا حدی که برایش ممکن باشد، وضع زیباتری برای خودش به وجود بیاورد.»14 شهید مطهری آرامشِ خاطرِ یک هنرمند را موجب خلق زیبایی دانسته و می‌گوید: «یک هنرمند باید زندگی‌اش آسوده و مرفه باشد تا بتواند فکرش متمرکز در کار هنر باشد و الّا آدمی که از یک طرف از صبح تا غروب یک کار سنگین بدنی می‌کند، بدیهی است که دیگر شب نمی‌تواند چند ساعت کار علمی یا هنری بکند. این است که جامعه‌هایی که مردمش دائماً درگیر معیشت هستند، در میان آن هنر و علم رشد نمی‌کند، چون فراغتی برای آن ندارند.»15
شهید مطهری پرورش حس زیبایی در بشر را موجب تعالی دانسته و خاطرنشان می‌کند: «باید حس زیبایی را در بشر پرورش داد. بشر اگر زیبایی مکارم اخلاق و اخلاق کریمانه و بزرگوارانه را حس کند، دروغ نمی‌گوید و خیانت نمی‌کند. علت این که بعضی از افراد دروغ‌گویند این است که زیبایی راستی را درک نکرده‌اند. علت این که بشر خیانت می‌کند، این است که زیبایی امانتداری را درک نکرده است. باید ذوق زیبایی او را پرورش داد تا گذشته از زیبایی‌های محسوس، زیبایی‌های معقول ومعنوی را هم درک کند.»16
نتیجه آنکه به باور استاد مطهری، اسلام انسان را به جمال و زیبایی دعوت کرده است و به جز آیات مختلف قرآن؛ در روایات نیز پراهمیت تلقی شده است و در کتاب کافی، باب «التجمل و الزینه»17 به همین منظور آمده است. ایشان پس از آنکه با مطرح کردن بحث زیبایی‌شناسی به تبیین معنا و مفهوم هنر می‌پردازد، در سایر نوشته‌های خود اشاراتی به بحث هنر اسلامی و هنر ایرانی دارد.
استاد مطهری یک نمونه از هنر اسلامی را «معماری اسلامی» دانسته و می‌گوید: «آنچه بر همه واضح است، این است که شاهکارهای زیادی در مساجد و مشاهد و مدارس و قرآن‌ها و کتب ادعیه تجلی کرده است. معمارها هنر خود را در مساجد و مشاهد و مدارس اسلامی بروز داده‌اند.»18 و از بی‌توجهی مسلمانان نسبت به حفظ و نگهداری هنر اصیل اسلامی گلایه می‌کند: «این مردم نالایق، این افراد غیر رشید، این افرادی که ارزش هیچ چیزی را درک نمی‌کنند، ماه رمضان که می‌شد و بچه‌ها می‌آمدند قرآن بخوانند، همین قرآن‌های نفیس خطی را در اختیار بچه مکتبی‌ها می‌گذاشتند.
این بچه ها هم که تازه می‌خواستند یاد بگیرند، آنها را ورق ورق و تکه تکه می‌کردند، وقتی که ورق‌ها پاره می‌شد، می‌گفتند این قرآن‌ها دیگر قابل استفاده نیست و آنها را زیر زمین دفن کنید. حال ببینید چقدر این قرآن‌های نفیس که نشانه ذوق و ایمان و ابتکار هنر پیشینیان بوده است و نشانه تمدن این قوم و ملت بوده است، نشانه علاقه مفرط مردم به کتاب مقدس مذهبی‌شان بوده است، می‌بردند زیر خاک‌ها دفن می‌کردند. نمی‌فهمیدند چه چیزی را دارند دفن می‌کنند.»19
شهید مطهری همچنین از هنر ایرانی نیز به نیکی یاد کرده و معتقد است: «ایرانیان به تدریج در آفرینش‌های هنر اسلامی، از ملت‌های دیگر پیشی گرفتند و با کارهای هنری خود به احساسات مذهبی یاری رسانده‌اند»20 از نظر استاد مطهری، مصادیق هنر ایرانی از ذوق ایرانی سرچشمه می‌گیرد، ذوقی که در خدمت اشاعه هنر اصیل اسلامی بوده است:
«شاهکارهای صنعتی ایران در دوره اسلامی، معماری‌ها، نقاشی‌ها، خوشنویسی‌ها، تذهیب‌کاری‌ها، خاتم‌کاری‌ها، کاشی‌کاری‌ها و معرق‌سازی‌ها...، بیش‌تر در زمینه‌های دینی اسلامی بوده است. گنجینه‌های قرآن که موزه‌های گوناگون کشورهای اسلامی و گاه کشورهای غیر اسلامی هست، ارزش هنر ایرانی را در زمینه‌های اسلامی و در حقیقت جوشش روح اسلامی را در ذوق ایرانی می‌رساند.»21

آیت‌الله جوادی آملی دام ظله

آنچه می‌توان از نگاه آیت‌الله جوادی آملی در مورد هنر و مشخصاً هنر دینی مورد واکاوی قرار داد، سه تعریف است که البته در نهایت، هدف این سه تعریف، به یک مفهوم مشترک منتج می‌شود. ایشان در یک تعریف، هنر دینی را یک هنر صادق می‌نامد: «اگر هنر صادق است؛ الا و لابد آن هنر اسلامی است.»22
درجایی دیگر شرط دینی شدن هنر را پیرو تعلیم و تحقیق بودن آن می‌داند: «هنر وقتی می‌تواند دینی و علمی باشد که پیرو تعلیم باشد و تعلیم نیز پیرو تحقیق باشد. این کار شدنی است، اما نیاز به زمان بیشتری دارد.»23و در تعریف سوم نیز ایشان معتقد است که: «ما تلاشمان در هنرها باید این باشد که اولاً وقتی با زبان فطرت که بین‌المللی است سخن می‌گوییم، آن معارف دین را از پرده بیرون بیاوریم و ترسیم بکنیم؛ یعنی معقول را محسوس بکنیم، نه متخیّل را محسوس بکنیم. معقول و دلپذیر را محسوس بکنیم، نه موهوم را دلپذیر بکنیم. مثلاً همین جریان یوسف علیه‌السلام.
این قصه است و قرآن طوری این قصه را هنرمندانه ارائه کرده است که جز درس عفاف، چیزی از آن بر نمی‌آید. قرآن داستان «زیبایی» را طوری ترسیم می‌کند که نتیجه آن عفاف است. این می‌شود «هنر دینی». این، معقول را محسوس کردن است، نه متخیّل را محسوس کردن، نه موهوم را محسوس کردن.»24 این سه تعریف و شاخصه که شامل «صادق بودن»، «پیرو تعلیم و تحقیق بودن» و «معقول را محسوس کردن» می‌شود، در نهایت به یک هدف مشترک یعنی به تعالی رساندن انسان منتج می‌شود؛ هدفی که از نگاه تیزبین عالمان دینی و عارفان به عنوان هدف غایی و نهایی هنر دینی به شمار می‌آید.
آیت‌الله جوادی‌آملی نیز هدف هنر اسلامی را چیزی غیر از این نمی‌داند.وی هنر اصیل را یک هنر معقول می‌داند که به دنبال سعادت‌بخشی به جامعه است: «ما اگر بتوانیم جامعه را به سمت یک هنر معقول هدایت کنیم، نیازهای آنها را تأمین کرده‌ایم. نمی‌دانم شما در آن شب‌ها و روزهای عملیات در خط مقدم جبهه بوده‌اید یا نه؟ در آنجا ترانه و آهنگ‌ها نبود، مرثیه سیدالشهدا علیه‌السلام بود. این هنر است، هنری که بتواند انسان را از زن و بچه و زندگی و همه و همه منصرف بکند و جان برکف در اختیار خدا قرار دهد. چه هنری بالاتر از این است؟ هنری که باعث شود کسی یک لبخندی بزند یا کفی بزند، اینکه هنر نیست.
هنر این است که انسان از کلّ هستی بگذرد. این با مرثیه تأمین می‌شود و کشور ما این را نشان داد. این کشور هشت سال با هنر مرثیه اداره شد. من خودم در متن یک عملیات دیدم که آنجا هر چه هست مرثیه است؛ سرودهای دیگر در خط‌های دوم و سوم و چهارم است. خوب کدام هنر بالاتر از این است که انسان از همه چیزش بگذرد؟»25 دقیقاً به همین دلیل است که آیت‌الله جوادی‌آملی برخی برنامه‌های به ظاهر هنری را یک سری روضه‌خوانی و تعزیه مدرن می‌داند و نه هنر و سینمای اسلامی.26
از دیدگاه وی، آفات و آسیب‌هایی پیش روی ترقّی هنر اصیل اسلامی وجود دارند که در صورت رفع آنان، جامعه به تعالی خواهد رسید. دو نمونه از این آفات عبارتند از: عدم وجود محقق در بحث هنر: «در بخش هنر محقق وجود ندارد، چه برسد به معلم که بتواند حاصل تحقیق این محقق را تعلیم دهد. آنچه در این بخش وجود دارد، فقط مبلّغ است... تبلیغ باید حاصل تحقیق محقق باشد، اما چون در بخش هنر، محقق وجود ندارد، باید از مردم تقاضا شود که این نوعی ابتذال است و ابتذال از رذیل‌ترین رذایل است. ....محصول تبلیغی باید از تعلیم اخذ شود و معلمان باید وام‌دار محققان باشند، ولی چون در بخش هنر، دست معلم خالی است، مجبور است این مطالب را از مردم بگیرد که این همان صنعت است.»27
عدم ارایه هنر صادق به جامعه: «ما اگر بتوانیم از راه صحیح، بشریت را به سمت هنر معقول ببریم، نیازهای هنردوستانه آنها را تأمین می‌کنیم و جامعه دیگر از ما توقع هنر کاذب ندارد؛ اگر ما هنر صادق را ارائه کردیم، قطعاً این طور می‌شود. مثل اینکه همین الان علما و روحانیون، قشر کمی هم نیستند، هزاران نفرند که از خواندن غزل‌های پیام‌دار خیلی بیشتر لذت می‌برند تا از خواندنی‌های بی‌پیام.
به این چیزها گوش هم نمی‌دهند. خود ما هم همین‌طور هستیم، اما وقتی می‌بینیم غزلی از حافظ یا سعدی می‌خواند که پیام دارد، کاملاً گوش می‌دهیم. ما هم از همین مردم هستیم و همین لذایذ را داریم، ولی وقتی که دین آدم را هدایت کرد به سمت دیگری، این طور می‌شود. یک درس خوانده، یک عالم؛ از یک غزل دلپذیر پندآموز بیش از آن لذت می‌برد که دیگری از یک ترانه. این هست، مطمئن باشید یک متدین از خط خوبی که سوره‌ای از قرآن را ترسیم کرده است، بیشتر لذت می‌برد تا دیگری از خط خوبی که تصنیف را نگاشته است.»28

علّامه محمّد تقی جعفری(ره)

علّامه جعفری در بیان معنا و مفهوم هنر اسلامی، ابتدا به تشریح هنر می‌پردازد و در تبیین مفهوم هنر نیز معتقد به توصیف آن است و نه تعریف آن؛ چراکه معتقد است: «تعریف کامل هنر (حدّ تامّ)   مانند تعریف دیگر حقایق، مخصوصاً حقایق اسرارآمیز درون آدمی مثل مغز و روح یا محال است یا حدّاقل بسیار دشوار».29
وی در توصیف این مقوله، هنر را به سه قطب یا مرحله تقسیم می‌کند؛ قطب اول را احساس خاصی می‌داند که معلول نبوغ یا اشتیاق خاص است: «هنر با نظر به این قطب، یکی از حقایق درون آدمی است و از مقوله خیال و اعتبارات و توهّمات نیست. مانند نبوغ و اکتشافات و اشتیاق به آن‌ها. و از جهت ارزش با قطع نظر از ارزش ذاتی خود این حقیقت، استعداد برخورداری در ارزش‌های فعلی را دارا می‌باشد.»30
استاد؛ قطب دوم را هویت نفس آدمی دانسته و در تشریح این مرحله معتقد است: «قطب دوم کارگاه مغز و روان (و با یک نظر هویّت نفس آدمی)   است که هنگامی که احساس و فعّالیت هنری مانند چشمه‌سار زلال به جریان افتاد، از مختصّات کارگاه مغز و روان به همراه کیفیّت پذیرفته و با مختصّات هویّت نفس آدمی توجیه گشته و آماده بروز در جامعه می‌گردد.
سرنوشت موضوع هنری از نظر مختصّات و کیفیّت و ارزش‌ها در این قطب تثبیت می‌گردد. مانند چشمه‌ساری زلال که از منبعی پاک به جریان می‌افتد و در مسیر خود پیش از آنکه به پای درختان و گل‌ها و زراعت‌ها برسد، یا با موادّی مخلوط می‌گردد که ریشه‌های درختان و گل‌ها و زراعت آسیب می‌رساند و یا بر عکس با موادّی درمی‌آمیزد که موجب تقویت آن ریشه‌ها می‌گردد. از همین جاست که باید ریشه اصلی ارزش و ضدّ ارزش بودن انواع هنر را جست‌وجو کرد.
یعنی باید دید آب حیات‌بخش احساس هنری، از کدامین مغز حرکت می‌کند و با کدامین هویّت نفس آدمی توجیه می‌شود. هنرهای مبتذلی که متأسفانه به عنوان هنر و به نام فرهنگ با ارزش‌های اصیل «حیات معقول» انسان‌ها به مبارزه و تخریب برمی‌خیزد، از نوع اول است؛ یعنی احساس نبوغ به کار رفته در قطب دوم (مسیر فعّالیت و حرکت)   آلوده به کثافت‌ها و موادّ مضرّ می‌گردد و هنرهای اصیل و سازنده بشری که نیز می‌توان آن‌ها را از بهترین عوامل «حیات معقول» انسان‌ها معرّفی نمود، در همین قطب، (کارگاه مغز و روان و هویّت نفس آدمی)   به فعلیّت می‌رسند.»31
علامه جعفری در تبیین قطب سوم، به وجود عینی هنر در جهان خارجی اشاره می‌کند و معتقد است که هنر در این مرحله با مردم ارتباط برقرار می‌کند. وی پس از بیان این مطالب، به نتیجه‌گیری پرداخته و مفهوم هنر اسلامی و هنر مورد تأیید دین را این‌گونه بیان می‌کند:«اگر هدف از به وجود آوردن یک اثر هنری، جریان دادن آن احساس والای سازنده از قطب (یا مرحله دوم)   و وارد کردن نتیجه آن احساس به قطب سوم (یا مرحله سوم)   برداشتن گامی مثبت در تقلیل دردها و ناگواری‌های مردم و اصلاح و تنظیم و شکوفا ساختن زندگی آنان در «حیات معقول» (حیات طیّبه، حیات قابل استناد به خدا: «و محیای و مماتی للّه رّب العالمین»)   باشد، نه تنها چنین هنری دینی و اسلامی است، بلکه از یک مطلوبیت والایی برخوردار است که در صورت جدّی بودن مطلوبیت آن، یکی از واجبات محسوب می‌شود؛ این است قانون کلّی هنر از دیدگاه دین.»32
علامه جعفری با تقسیم هنر به دو بخش پیشرو و پیرو، ارزش هنر پیشرو را در این می‌داند که: «نوابغ هنری با مغز و روان و روح پاک، نبوغ خود را در بهره‌برداری از اصول عالی انسانی فعّال ساخته و بدون توجّه به تمایلات بی‌اساس مردم، آنان را به کشف یک زندگی سالم رو به جاذبیّت کمال اعلا و بهره‌برداری از آن توجیه می‌نمایند»33
و در پایان در بیان هدف‌گیری هنر یادآور می‌شود: «اگر هدف‌گیری هنر، تنها ارائه نبوغ هنری و نمایش احساس عالی که آن را به وجود آورده است، بوده باشد، در این صورت چنانچه آسیب و اخلالی به اخلاق مردم وارد نسازد و مردم را از بهره‌برداری از دین محروم ننماید، بدون اشکال خواهد بود، مگر تنها از آن جهت که هنرمند به جهت عشق به خودخواهی، دست به کار شده است و مانند چراغ نفتی، خود را در آتش زده و در صورت جالب بودن آن اثر، پیرامون خود را موقّتا روشن ساخته است.»34

آیت‌الله مصباح یزدی دام ظله

هنر از نگاه علامه مصباح یزدی نیز مانند علامه شهید مطهری، معطوف به نگاه زیبایی‌شناسی ایشان می‌باشد. آیت‌الله مصباح، هنر را در دو تقسیم مورد واکاوی قرار می‌دهد. از نگاه ایشان، یک نوع هنر هنر مبتذل و کاذب است. ایشان در این تقسیم مشخصاً از احیای برخی هنرهای باستانی نام می‌برد: «اکنون فرهنگ مساوى شده با هنر، هنر نیز مساوى شده با موسیقى و رقص. اصلاح فرهنگ هم به معنى احیاى موسیقى و رقص ایرانى است.
متأسفانه اکنون برخى از دست‌اندرکاران امور کشور، این‌گونه استدلال‌ مى‌کنند که براى جلوگیرى از نفوذ فرهنگ غربى، خوب است هنرهاى باستانى احیا شود، هر چند از نظر اسلام بى‌اشکال نباشد! اما اگر این منطق صحیح باشد، باید منتظر باشیم که براى جلوگیرى از خروج ارز، به جاى اینکه مردم براى خوشگذرانى به کازینوها و رقاص‌خانه‌هاى کشورهاى اروپایى بروند، بهتر است دولت در داخل کشور از این‌گونه مراکز دایر کند، زیرا در غیر این صورت، مردم به فکر خروج از کشور‌ مى‌افتند یا برخى دیگر پیشنهاد می‌کنند براى اینکه مردم به سراغ شراب نروند، اجازه داده شود که مردم آبجوى اصیل ایرانى مصرف کنند!!»35
استاد مصباح همچنین از نشانه‌های هنر کاذب، به مسایلی اشاره می‌کند که در تضاد با احکام اسلامی است و به دروغ به نام هنر معنا می‌گردند: «خطر آن ‌وقتى است که یک فرهنگ غربى، جانشین فرهنگ اسلامى بشود. چیزهایى که تا دیروز بر اساس قرآن و حدیث مى‌گفتند خوب است، بشود بد، چیزهایى که می‌گفتند عیب است، اسمش را نبرید که زشت است، بشود هنر.»36
ایشان در همین رهگذر به خطری که متوجه هنر اصیل است، اشاره می‌نماید: «برخی مدعیان اصلاح‌طلبی، علاوه بر تشکیک در مبانى فکرى و نظرى، در زمینه ارزش‌ها شروع کردند برنامه‌هایی به نام هنر، به نام تشویق هنرمندان و احیای شخصیت هنرمندان، کسانى که زمان شاه هم بدنام بودند، از مرد و زن، از آمریکا و فرانسه دعوتشان کردند، آوردند پذیرایى‌هاى مفصّل کردند، جوایز مفصّل بهشان دادند، برنامه‌هاى آن‌چنانی برایشان گذاشتند.»37
آیت‌الله مصباح در مقابل هنر کاذب، به هنری اشاره می‌کند که مورد قبول است و آن هنری است که موجب ارتباط خالق و مخلوق گردد: «نه زندگىِ دنیوى و نه تلاش‌هایى که براى بهزیستى فردى و اجتماعى صورت مى‌گیرد، هیچ کدام داراى ارزش اصیل نیستند تا علم و هنر در سایه آن‌ها ارزش پیدا کنند و تنها چیزى که براى انسان اصالتاً ارزش دارد، قرب پروردگار است.
هر چیزى که وسیله تقرب به سوى او قرار گیرد، به همان اندازه و فقط از همان نظر وسیله بودن، ارزشمند خواهد بود. انسان متکامل هیچ برچسبى جز خداپرستى ندارد و هیچ ایسمى را جز «اللهیسم» نمى‌پذیرد و اصالت را از آنِ خدا مى‌داند و بس. «ذلِکَ بِاَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ اَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ.» بنابراین، نه تحصیل علم و نه کسب و هنر، نه کار فردى و نه کار اجتماعى، هیچ کدام داراى ارزش مطلق نیستند و همه آن‌ها تنها در صورتى که به عنوان بندگى خدا انجام گیرند، در سایه ارتباط با او، واجد ارزش مى‌شوند.»38
آیت‌الله مصباح معجزه پیامبران را متناسب با هنر رایج آن زمان می‌داند و به نوعی معجزه انبیا را به عنوان یک هنر متعالی معرفی می‌نماید: «اساساً حکمت و عنایت الهى، اقتضاء دارد که معجزه هر پیامبرى متناسب با علم و هنر رایج در آن زمان باشد تا امتیاز و برترى اعجازآمیز آن‌ را بر آثار بشرى، به خوبى درک کنند، چنانکه امام هادى (علیه‌السلام)   در پاسخ «ابن سکّیت» که پرسید: «چرا خداى متعال، معجزه حضرت زمان موسى (علیه‌السلام)   را ید بیضاء و اژدها کردن عصا و معجزه حضرت عیسى(علیه‌السلام)   را شفاء دادن بیماران و معجزه پیامبر اسلام (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم)   را قرآن کریم قرار داد؟» فرمود: «هنر رایج حضرت موسى (علیه‌السلام)   سحر و جادو بود.
از این‌ روى، خداى متعال معجزه آن حضرت را شبیه کارهاى آنان قرار داد تا عجز و ناتوانى خودشان را از آوردن مانند آن دریابند و هنر رایج زمان حضرت عیسى (علیه‌السلام)   فنّ پزشکى بود. از این روى، خداى متعال معجزه آن حضرت را شفاء دادن بیماران علاج ناپذیر قرار داد تا جهت اعجاز آن را به خوبى درک کنند؛ اما هنر رایج در زمان پیامبر اسلام (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم)   سخنورى و چکامه‌سرایى بود. از این جهت، خداى متعال، قرآن کریم را با زیباترین اسلوب نازل فرمود تا برترى اعجازآمیز آن را بازشناسند.»39
استاد مصباح- همان‌گونه که گفته شد- با نگاه زیبایی‌شناسی به مقوله هنر می‌پردازد. به عنوان نمونه، ایشان در بیان زیبایی‌های قرآن، به هنر فصاحت و بلاغت آن پرداخته و می‌گوید: «نخستین وجه اعجاز قرآن کریم، شیوایى (فصاحت) و رسایى (بلاغت) آن است.
یعنى خداى متعال براى بیان مقاصد خود، در هر مقامى شیواترین و زیباترین الفاظ و سنجیده‌ترین و خوش‌آهنگ‌ترین ترکیباتى را به کار گرفته که به بهترین و رساترین وجهى، معانى مورد نظر را به مخاطبان مى‌فهماند و گزینش چنین الفاظ و ترکیبات متناسب و هماهنگ با معانى بلند و دقیق، براى کسى میسّر است که احاطه کافى بر همه ویژگی‌هاى الفاظ و دقایق معانى و روابط متقابل آنها داشته باشد و بتواند با در نظر گرفتن همگى اطراف و ابعاد معانى مورد نظر و رعایت مقتضیات حال و مقام، بهترین الفاظ و عبارات را انتخاب کند و چنین احاطه علمى، بدون وحى و الهام الهى براى هیچ انسانى فراهم نمى‌شود.»40
وی همچنین به زیبایی‌هایی مانند زینت‌های دنیوی، زینت‌های اخروی، زینت‌های بهشتی اشاره می‌نماید و ملاک استفاده درست از این زیبایی‌ها و زینت‌ها را رضایتمندی خداوند و هدایت انسان‌ها می‌داند: «استفاده از زینت به دو صورت مختلف مورد نظر خواهد بود: یکی به معنی التذاذ و بهره‌مندی از رؤیت آنها و دیدن مناظر زیبای طبیعت است. دوم به معنی زینت کردن و رسیدن به سر و وضع و لباس و موی سر و صورت و منظم کردن و مرتب کردن و نظیف و تمیز نمودن آنها خواهد بود.
طبیعی است ارتباط این دو نوع استفاده از زینت‌ها با خداوند نیز به دو شکل مختلف تصور می‌شود که ما در این‌جا یکی را «ارتباط در نتیجه» و دومی را «ارتباط در انگیزه عمل» نام می‌گذاریم. منظور از ارتباط با خدا در نتیجه عمل، آن است که تحت تأثیر این نعمت‌ها به نحوی در حالات و معنویات انسان و رابطه‌ای که با خدا دارد، تغییری مثبت حاصل شود.»41نتیجه آنکه نگاه استاد مصباح نسبت به مقوله هنر مانند سایر بزرگان، نگاهی متعالی و عمیق است؛ نگاهی که هنر متعالی را در قامت هنر مؤثّر در ارتباط بیش از پیش بین خالق و مخلوق می‌بیند.

آیت‌الله شهید دکتر بهشتی(ره) 42

شهید بهشتی هنر را در اسلام دارای ارزش و کرامت دانسته و آن را دارای سه گونه می‌داند. گونه اول هنر سکس است: «هنر سکسی که بخش عظیم هنر در دنیا از دیر زمان تا به حال هنر سکسی است.» ایشان گونه دوم از هنر را هنر طاغوتی می‌داند و می‌گوید: «هنر طاغوتی، هنر پادشاهان، گردن‌فرازان تاریخ، جبّاران، به خود بالندگان هنر و موسیقی و آهنگ و شعر و قصیده‌ای که هر قدر بیشتر خوانده می‌شود و بیشتر نواخته می‌شود، باد بیشتر به غبغب طاغوت می‌افتد. دیده‌اید این صحنه‌ها را، خوانده‌اید این شعرها را، چقدر از قصاید شعرای ما خلاصه می‌شود در این! چقدر!»
از دیدگاه شهید بهشتی، گونه سوم از هنر که اتفاقاً گونه مورد تأیید اسلام است، عبارت است از: «هنر انسانی، هنر انسانیت. آن هنری که تمام انواع و اقسامش در اسلام نه تنها جایز و مباح است که خوب و مطلوب است.» وی پس از ذکر این سه گونه از هنر، به موضع‌گیری در این مورد پرداخته و می‌گوید: «با هنر سکسی، پوست کنده می‌گویم مخالفیم. با هنر شاهنشاهی و طاغوتی پوست کنده می‌گویم مخالفیم. هنر تعالی‌بخش انسانی و انسانیت‌ساز را صادقانه تقدیر می‌کنیم و تشویق می‌کنیم.»
دکتر بهشتی با تبیین این اقسام از هنر، به تبیین دیدگاه اسلام در این مورد می‌پردازد و از همین رهگذر به تعریف هنر اسلامی مبادرت می‌ورزد: «هنر، هنر تعالی‌بخش، هنری که کمک بکند به انسان که از زباله‌دان زندگی منحصر در مصرف اوج بگیرد، بالا بیاید، معراج انسانیت را با سرعت بیشتر درنوردد؛ این هنر، هنر اسلامی است. این هنر، هنری است که مورد تشویق و تقدیر اسلام است.»
در واقع شهید بهشتی نیز مانند سایر بزرگان هنر اسلامی را هنری می‌داند که موجب تعالی و رشد انسان‌ها شود. به همین دلیل معتقد است که: «پس این را که می‌بینید وقتی اسلام می‌خواهد به نیاز هنری انسان بنگرد کاملاً متوجه است که هنر نردبان عروج و تکامل باشد، نه وسیله سقوط و تباهی. هنری باشد که انسان را انسان‌تر کند، نه انسان را به حیوانیت و سُبعیت یا حیوانیت شهوت، یا حیوانیت طاغوتی و جبّاریّت و سبعیت بکشاند.»

شهید سیدمرتضی آوینی

نگاه عارفانه و متخصصانه شهید سیدمرتضی آوینی به مقوله هنر، موجب شد تا نام وی را در کنار سایر عارفان و عالمان خوشنام بیاوریم. او نیز به مانند سایر بزرگان، نگاهی متعالی نسبت به مقوله هنر دارد. وی هنر را «شیدایی حقیقت» دانسته و می‌گوید: «هنر، شیدایى حقیقت است، همراه با قدرت بیان آن شیدایى و هنرمند کسی است که علاوه بر شیدایى حق، قدرت بیان آن را نیز از خداوند متعال گرفته است. هر یک از این دو ـ شیدایى حق و قدرت بیان آن ـ اگر نقص داشته باشد، اثر هنری خلق نمی‌گردد. اگر حنجره بلبل بیمار باشد، شیدایى او در درونش حبس می‌شود و فرصت تجلی پیدا نمی‌کند، هرچند که شیدایى در درونش وجود دارد، اما قدرت بیان آن نیست و اگر شیدایى نباشد، از حنجره سالم صدایی برنمی‌آید. اصل لازم شیدایى حق است و قدرت بیان، شرط کافی است.»43
وی در بیان دیگری، معنای شیدایی بودن هنر را این‌گونه شرح می‌دهد: «هنر تجلی شیدایى است و شیدایى هرچه هست در عشق است. مسیحای عشق است که روح شیدایی در پیکر هنر می‌دمد و اگر نباشد این روح، هنر نیز جز جسدی مرده بیش نیست. اگر شیدایى را از انسان بازگیرند، هنر را بازگرفته‌اند. شیدایى جان هنر است... ، اما خود ریشه در عشق دارد. شیدایى همان جنون همراه عشق است، ملازم ازلی عشق. جنون و شیدایى نیز عاطف و معطوف هستند و مترادف با یکدیگر.»44
شهید آوینی در بیانی دیگر از تعریف هنر، هوشمندانه آن‌ را هماهنگ با فطرت انسانی تبیین نموده و تأکید می‌کند: «هنر یاد بهشت است و نوحه انسان در فراق هنر، «زبان غربت » بنی‌آدم است در فرقت دارالقرار و از همین روی همه با آن انس دارند؛ چه در «کلام » جلوه کند چه در «لحن » و چه در «نقش » . . . اُنسی دیرینه به قدمت جهان. هم زبان بی‌زبانی است و زبان هم‌زبانی.»45
وی با تشریح حقیقت و محتوای هنر می‌گوید: که «از یک سو در محتوا و از سوی دیگر در قالب هنر ظاهر می‌شود... هنر از حیث محتوا نوعی معرفت است و از این قرار، عین حکمت و معرفت. پس چگونه می‌توان مظاهر مختلف حیات انسان را، علم و حکمت و هنر و فلسفه و دین را آنچنان که امروز معمول است، از یکدیگر جدا کرد؟ هنر از لحاظ مضمون و محتوا عین تفکر و حکمت و عرفان است و تنها در نحوه بیان و تجلّی از آنان متمایز است.»46
این معنا از هنر، همان ترجمان هنر متعالی از دیدگاه شهید آوینی است. وی در مقابل این هنر که همان اسلامی است، هنر غربی را مورد چالش قرار می‌دهد. از دیدگاه آوینی، هنر غربی «شیدایی حقیقت» نیست؛ بلکه: «هنر غربی حدیث نفس است، نه حدیث شیدایی حق. هنر غرب بیان خودپرستی انسان امروز است. هنری شیطانی است. حال آن که هنر حقیقی، حدیث شیدایی حقیقت است.»47
شهید آوینی معتقد است: «تمدن غربی در جست‌وجوی بهشت زمینی است. سیر تاریخی هنر در غرب با غایتی این چنین طی شده است و در هر یک از ادوار قالب‌هایی که برای کار هنری اتخاذ شده، لاجرم مظهر همان روح تاریخی است که آن دوره را از سایر ادوار متمایز می‌سازد.»48 وی هنر غربی را سدّ راه هنر اصیل اسلامی می‌داند و سوگمندانه از خطر تفوق آن سخن می‌گوید: «هنرمندان با رغبت فراوان حاضرند در خدمت تبلیغ صابون و پودر لباسشویی و...
آفیش فیلم‌های سینمایی کار کنند، اما چون سخن از صدور انقلاب و یا پشتیبانی از رزم‌آوران میدان مبارزه با استکبار جهانی به میان می‌آید، روی ترش می‌کنند که: نه آقا قبول سفارش، هنر را می‌خشکاند! این کدام هنر است که برای پروپاگاند تجارتی فوران می‌کند، اما برای عشق به خدا، نه؟ آیا هنرمند با این انتخاب نوع تعهد خویش را مشخص نکرده است؟ حال آن‌که آزادی حقیقی تنها در عشق به خدا است و هنر آن‌گاه حقیقتاً آزاد می‌شود که غایتش وصول به حق باشد...
هنر اگر برای هنر نباشد، برای هیچ چیز دیگری هم نباید باشد، جز عشق به خدا. چرا که هر تعلّقی جز این، وزر و وبال و غل و زنجیری است برگُرده روح که او را به زمین می‌چسباند.»49 شهید سیدمرتضی آوینی، شرط مقابله با هنر غربی را نگاه متعهدانه به هنر اصیل می‌داند و خاطرنشان می‌شود: «هنر عین تعهد اجتماعی است؛ چرا که وجود انسان عین تعهد است و هنر نیز به مثابه جلوه انسان نمی‌تواند از تعهدات فارغ باشد.»50

نتیجه

می‌توان از مجموع دیدگاه‌های ارایه شده از سوی بزرگانی که در این تحقیق مورد اشاره قرار گرفته‌اند، به نتیجه‌ای واحد رسید. از نگاه همه این بزرگان، آن هنری را می‌توان اسلامی و دینی نامید که درصدد تعالی انسان و جامعه باشد. به دیگر سخن، هنر اسلامی آن هنری است که رابطه خالق و مخلوق را بیش از پیش به هم نزدیکتر گرداند. پرواضح است هنرهایی که موجب دوری انسان از خداوند متعال شود، هنر اسلامی نخواهد بود.
پی‌نوشت‌ها:
1. صحیفه نور، جلد 21، صفحه 30. 2. همان. 3. همان. 4. همان. 5. پیام امام در تجلیل از هنرمندان متعهد، 1367/6/30. 6. همان. 7. همان. 8. مجموعه آثار، ج3، ص 497. 9. فلسفه اخلاق، ص 55. 10. همان، ص 58. 11. مجموعه آثار، ج3، ص497. 12. همان. 13. همان، صص496 ـ 497. 14. همان. 15. فلسفه تاریخ، ج1، صص115ـ 116. 16. فلسفه اخلاق، ص54. 17. آشنایی با قرآن، ص239. 18. خدمات متقابل ایران و اسلام، صص666 ـ 667. 19. امدادهای غیبی، صص135 ـ 137. 20. ده گفتار، ص220. 21. خدمات متقابل ایران و اسلام، صص666- 667. 22. سخنان در دیدار وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی کشور www.rasanews.ir. 23. سخنان در دیدار سینماگران مطرح کشور 24. مجله هنر دینی، شماره 1. 25. همان. 26. سخنان در دیدار وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی کشور www.rasanews.ir. 27. سخنان در دیدار سینماگران مطرح کشور www.rasanews.ir. 28. مجله هنر دینی، شماره 1. 29. همان، شماره 10. 30. همان. 31. همان. 32. همان. 33. همان. 34. همان. 35. تهاجم فرهنگی، ص168. 36. سخنرانی در جمع هنرمندان بسیجی، 1388/5/21. 37. همان. 38. خودشناسی، صص 91-92. 39. آموزش عقاید، صص263-264. 40. همان، ص263. 41. در این مورد بنگرید به کتاب «اخلاق در قرآن» جلد دوم، اثر استاد مصباح یزدی. 42. مجموعه دیدگاه‌های شهید بهشتی در مورد هنر با استفاده از سخنرانی ایشان در سال 1359 اخذ گردیده است. 43. سیدمرتضى آوینى، مبانی نظری هنر، ص12. 44. همان، ص11. 45. سوره، ش 1، ص 61. 46. همان، ص14. 47. کتاب مقاومت، ش 4، ص 50. 48. سوره، ش 1، ص 28. 49. همان، ش 4، ص 24. 50. همسفر خورشید، ص 199.

اصول معماری ایرانی اسلامی

اصول معماری ایرانی اسلامی

 مرحوم مهندس محمد کریم پیرنیا 1393 .26 تیر

 از چهار مکتب معروف هنر اسلامی، مکتب ایرانی اسلام از همه وسیعتر است. آن سه مکتب دیگر که خیلی هم بارور است، یکی «مکتب مصر» است که مرکزش مصر است و بر مبنای معماری قدیم مصر استوار است.

از چهار مکتب معروف هنر اسلامی، مکتب ایرانی اسلام از همه وسیعتر است. آن سه مکتب دیگر که خیلی هم بارور است، یکی «مکتب مصر» است که مرکزش مصر است و بر مبنای معماری قدیم مصر استوار است. درباره این مکتب بسیار زیاد صحبت شده، چه به وسیله مصریها و چه به وسیله خارجی‌ها که در این زمینه خیلی کار کرده اند. یکی دیگر «مکتب شام» است که از قسمت غربی ترکیه، یعنی از نزدیک ما شروع می شود و شام قدیم، سوریه، اردن و لبنان و فلسطین را در بر می گیرد و تا حجاز پیش می رود و در آنجا به معماری مکتب مصر بر می خورد. سومی «مکتب مغرب» است که ریشه ایرانی دارد، هم از لحاظ تاریخی و هم از نظر کسانی که این هنر را به مغرب منتقل کرده اند. این مکتب تمام مغرب عربی قدیم (یعنی مراکش و تونس و لیبی و الجزایر) را در بر می گیرد و دو شعبه می شود که یک شعبه اش، شعبه اندلس است که مکتب بسیار وسیعی است و بسیار هم روی آن کار شده است. این مکتب نفوذش را به طرف شرق خیلی پیش نیاورده و همانجا رو به غرب منتشر شده است. پربارتر از همه، «مکتب ایران» است؛ نه اینکه عقیده بنده باشد، کتبی که راجع به هنر اسلامی در هر رشته ای نوشته می شود، می بیند دو، سه عکس از سوریه و مصر - با همه پرباری اش - هست و مابقی جملگی تعلق به ایران، هندوستان و یا بین النهرین دارد.

این مکتب اولاً وسعتش از لحاظ جغرافیایی بسیار زیاد است. از بین النهرین شروع می شود، از ایران فعلی عبور می کند، تمام ایران قدیم و خراسان بزرگ را در بر می گیرد، از آمودریا و کوههای قفقاز بگیرید تا جنوب در مسقط، اثر می گذارد. از این طرف هم که می دانید افغانستان و پاکستان و هندوستان را تا اندونزی فرا چنگ می آورد و طوری است که مثلاً اگر شما کتاب «تاریخ هنر هند» را مطالعه می‌کنید، دفعتاً از معماری هند که به معماری ایران می رود، اصلاً دنیای آن معماری تغییر می‌کند و تاثیر معماری ایران ظاهر می‌شود و البته منکر این نمی‌توان شد که آثار محلی بر آنها تاثیر گذاشته؛ چنان که در شهرهای مختلف ما اثر گذاشته است. مانند شیوه معماری یزد و کاشان و نائین که خودش جزو یزد است، با هم تفاوتهای اندکی دارند؛ ولی به طور کلی از لحاظ اصول یکی هستند.

درباره این مکتب مهم است که به خودم اجازه می دهم پیغام گذشته آن را تا آنجا که دریافته ام، بدون کم و کاست تحویل بدهم. اینها را باید دانشمندان جوان ما تبلیغ کنند. هنر ما اصولی دارد که اگر هنرمند از آن منحرف نشود و در راه نادرست نیفتد (به خصوص با این سلیقه هایی که به ما تحمیل شده است) هر خطی که بکشد و هرچه بسازد، اسلامی است. واقعاً باید ببینیم خودمان چه داریم و اگر منطقی نیست، آن را با دلیل رد کنیم و اگر منطقی است، دنباله اش را بگیریم. این گونه که باشد هیچ گاه این پیوند گسستنی نیست و همیشه ادامه دارد.

به هر حال آن اصول را اگر بخواهیم بررسی کنیم، می بینیم در این چهار شیوه معروف معماری ایران بعد از اسلام که خراسانی، آذری، رازی و اصفهان است، تمام این اصول سر جایش باقی است و هیچ گونه تغییری نکرده است، الان هم نباید تغییر پیدا کند. اینها را که آدم در نظر بگیرد، می تواند دنباله آن را بگیرد و این رشته پاره شده و گسسته از هم را دوباره به یکدیگر گره بزند. البته این پارگی و ستردگی فقط در هنر معماری نیست، در نقاشی و شعر و ادبیات هم هست. باید از صد و بیست سال پیش پاره شده این دو را با یکدیگر گره زد و دنباله اش را گرفت؛ منتها اگر راه نادرست پیموده شود، نتیجه عکس می دهد، مثلاً اگر ما بخواهیم جایی را نوسازی کنیم و از معماری اسلامی استفاده کنیم، فکر می کنند که معماری اسلامی حتماً باید گنبد و مناره داشته باشد و در گنبدش هم از کاشی استفاده شده باشد و پنجره هایش هم قوس وار باشد و گوشه هایش هم کج و هشت ضلعی باشد! این حرفها اصلاً مطرح نیست.

 

 

 

اصول هنر ایرانی

هنر ایران بعد از اسلام اعم از معماری، نقاشی و صنایع دستی، چند اصل مهم دارد که اگر اینها رعایت شود، آنگاه می‌توان از هنر اسلامی دم زد.

1- قبل از همه مردم داری است، وقتی یک معمار قدیمی را می برید در یک اتاق قدیمی که متناسب نیست و از او می پرسید که: «این اتاق چه عیبی دارد؟» می گوید: «مردم دار نیست»، یعنی مقیاس انسانی ندارد. این خیلی مهم است. شما اگر مثلاً سه دری خانه های یزد یا کاشان را بنگرید که جای خواب زن و شوهر با بچه هایشان است، می بینید آن خانواده آنجا خوابیده اند و اسبابهایی را که کمتر با آن سرو کار داشته اند، در طاقچه بلند گذاشته اند و بعداً دور آن را خط کشیده اند و به همان اندازه ساخته اند. از لحاظ مساحت هم درست از آنجایی که لازم نبوده، از همان جا خط کشیده اند و به همان جا محدودش کرده اند. از لحاظ ارتفاع درست آن چیزی است که باید داشته باشند، نه یک ذره زیاد نه یک ذره کم و گاهی اوقات این دقت به سانتیمتر می رسد. فرض بفرمایید مقیاس اتاق خواب چیزی است در حدود 4/20 در 3/70 که الان هم در هتلها می بینیم اتاق خوابها به همین اندازه است؛ یعنی به همین نتیجه رسیده اند. از لحاظ ارتفاع هم درست همان ارتفاعی است که نزدیک 2/80 است؛ همان ارتفاعی است که الان معماری مدرن هم در همه جا پذیرفته است. معمار، اینها (یعنی افراد مورد نظر) را کنار یکدیگر گذاشته و دورش را به اندازه لازم خط کشیده؛ این طور شده که این خانه در خور آدمی شده است.

هیچ وقت یک معمار ایرانی نیامده یک سالن سینما بسازد و اسمش را اتاق خواب بگذارد. درست آن چیزی را ساخته که به اندازه و به قاعده بوده است. وقتی وارد راهرو می شوید، یک در دارد که روبرویش در «پستو» است و مثلاً جایی که دیوار کلفت بوده، «دولابچه» درآورده است و جایی که دیوار کلفت نبوده «طاقچه» درآورده است. آنجا از لحاظ «نیارش» و «استاتیک» بنا که خیلی به آن اهمیت می دادند، اندازه اش مشخص و بر اساس منطق است نه هوس، تا کسی بتواند آن را تغییر بدهد؛ ولی در همان «پنج دری» که می رویم، جایش تغییر می کند یا در اتاق «ارسی» اندازه اش تغییر می کند. اینها همه همین طور است که گویی واقعاً معمار آدمها را در داخل اتاق گذارده و دورش را خط کشیده است. در مدرسه و مسجد هم بدین گونه است؛ مثلاً «مدرسه خان شیراز» را در نظر بگیرید. البته آن خدا بیامرز استاد بزرگ حسین شعاع شیرازی، شیفته و دیوانه اهل بیت بود. هیچ اصراری نبود که اعداد مقدس را در معماری بگنجاند. نه کسی او را مجبور کرده و نه داعیه چنین کاری داشته است؛ ولی خود به خود این مشقت را تحمل کرده تا به آن عشقش برسد و چند عدد مقدس را در معماری اش بگنجاند. اینجا 92 حجره دارد که عددش اسم مقدس پیغمبر (ص) است. 12 راهرو دارد، تناسب خود اینها با یکدیگر را ببینید! راهرو جایی است که آدمی را به قسمتهای مختلف هدایت می کند، با 2 رواق در طبقه دومش که می شود 14 تا. تعداد مَدَرس هایش 5 و یک مسجد دارد. اینها را که با هم جمع می کنید، می شود 110 تا با 4 اتاق خادم و موذن 114 می شود. تمام اعداد مقدس اسلامی را در این مدرسه آورده است. 114، تعداد سوره های قرآن کریم است. او هیچ اجباری نداشته که چنین کند؛ ولی عاشق و شیفته بود. از اینها که بگذریم، در این مدرسه فقط فضا برای درس خواندن است. یک محوطه باغ مانند، مثل بهشت در وسط و دورش را حجره قرار داده است. طلبه ای که از حجره اش بیرون می آید تا به سراغ همدرسش برود و با او بحث کند، رد آن صفه و ایوانچه جلو وارد می شود. حجره درست به اندازه نیاز آدم است، یک طرفش رختکن است و طرف دیگرش جای بخاری است، بعد پستو است. معمار از ارتفاع استفاده می کند و پستوی دو طبقه می سازد. طبقه پایینش انبار و آشپزخانه است و با چند تا پله بالا می رود تا به جای خلوتی که پنجره هایش رو به باغ باز می شود - و جای بسیار خوبی برای درس خواندن و مطالعه و تفکر کردن است - می رسد این را می گویند «مردم داری».

این مدرسه از طبقه بالایش به جای راهرو و رواق که در پشت انداخته، به طرف باغ و حجره ها بزرگتر شده و متعلق به کسانی است که تحصیلات ابتدایی را طی کرده اند؛ یا مثلاً درس «خارج » می خوانند، آن ایوان که رو به حیاط است، از طرف حیاط به آن دسترس نیست و جایی است که اگر بخواهند چیزهایی آنجا بگذارند، می توانند و حکم پستو را پیدا حالا بیاییم و این مدرسه را برداریم و عکسش کنیم و درست مثل هتل، یک راهرو بیندازیم در وسط، اتاقهایی هم در این سو و آن سویش بسازیم و توالت و حمام هم در آنجا قرار بدهیم و کاری کنیم که آدمی از فرط تنبلی هیچ گاه از اتاق خارج نشود، در حالی که حتی در مدارس جدید هم که در اروپا و آمریکا ساخته شده، متخصصان تعلیم و تربیت به این نتیجه رسیده اند که توالت و حمام را باید از اتاق جدا کرد تا شاگرد از اتاقش خارج شود و به هوای آزاد بیاید و این عیناً همان طور است. مدرسه خان شیراز شش راه دارد که به توالت و دستشویی و رختشویی که در زیرزمین بوده، منتهی می شود.

حالا بیاییم این ساختمان را به هتل تبدیل کنیم، طلبه‌ها چه زمانی همدیگر را می بینند؟ درست مثل خانه من است که در آپارتمان بغل دستی ام همسایه ام را نمی‌شناسم و هرگز او را ندیده ام. او به پارکینگ می آید و سوار اتومبیلش می شود و می رود. من هم سرم را زیر می‌اندازم و می‌روم تا زودتر به خیابان برسم. اصلاً کاری به همسایه بغلی ندارم. بنده معتقدم اگر الان هم بخواهیم مدرسه ای بسازیم، باید به همان گونه سابق باشد. اگر این طور نباشد، دیگر اسلامی نیست، دیگر مدرسه نیست، چیز دیگری است. این مردمداری که در تمام چیزها در نظر می گرفتند، چه در باغ سازی، چه در ساختن مسجد و مدرسه، چه در خانه و چه در هر بنایی آن را رعایت می کردند، اصل خیلی مهمی بوده است.

2- اصل دوم، خودبسندگی است. یکی از آقایان به من ایراد می گرفت که: «این اداها چیست و خودبسندگی چه صیغه ای است؟» گفتم: یادم است که 60 سال پیش پدر خدا بیامرزم اصرار داشت که بعضی از اشعار شعرای شیعه را حفظ کنیم، یکی از آنها این شعر امیر معزی است که من از 60 سال پیش حفظ بوده ام:

 

مرا شفاعت این چند تن بسنده بود:

محمد و علی و فاطمه، حسین و حسن

 

گذشتگان به خود بسندگی بسیار اهمیت می دادند و اصطلاحاتی که در کنار این کلمه هست، نشان می دهد که تا چه اندازه خود را راحت کرده بودند. یک معمار اهل کاشان یا یزد هیچ گاه راضی نمی شد که سیمان از یک شهر دیگر بیاید و او شروع به کار کند. اگر واقعاً چیز لازمی بود، از آن سر دنیا می آورد، ولی اگر می توانست از اطراف خودش تهیه کند، اولیتر بود. او حتی سنگ آهک را از نزدیکترین کوهی که دم دستش بود، پیدا می کرد.

خاک رس را پیدا می کرد، ولی گاهی یکی از مصالح مثل آجر را نمی توانست به کار ببرد، مثل شیراز که خاکش آجر نمی گیرد و همیشه آجر را از جاهای دیگر می آورند و تا زمان کریم خان چنین می کردند و الان هم آجر شیراز از اصفهان می آید. حالا جایی را در نظر بگیرید مثل «مسجد فهرج» که در سال 45 یا 46 ق ساخته شده و از قدیمی ترین مساجد دنیاست که بر جای مانده، وقتی آن را نگاه کنید، می بینید که همه چیزش را از همان محل تهیه کرده، اگر گاه نداشته که کاهگل بسازد (چه برای نماسازی و چه کاهگل معمولی برای اندود) خارشتر را دست ساز کرده و از آن کاهگل ساخته اند که از خود کاهگل هم بهتر شده است و می دانید که به این خار «ژاژ» می گویند و ژاژخایی یعنی هر چه می جوند، جویده نمی شود، و همچنین حشرات و حیوانات موذی روی آن اثر نمی گذارند. شما بناهای دیگر یزد و کاشان را که می بینید، کاههای توی کاهگل را خورده اند، با آنکه آنها را تعمیر کرده اند، آقای مهندسی می گفت که: «کاههای تمام این بناهای جدید را موریانه خورده است.» در صورتی که مسجد فهرج با آن عمرش سالم مانده. در همان جا بنایی است به نام «شهدای فهرج» که سرو بسیار زیبایی هم دارد که متاسفانه خشک شده. در آنجا زیارتگاهی قرا دارد. یکی از کسانی را که در آنجا دفن کرده اند، ظاهراً وحشی قاتل حمزه سید الشهداست که بعد از اسلام به اینجا می آید و کشته می شود و دیگری هم خواهرزاده حضرت امیرالمومنین(ع) است. اینجا دیده می شود که در خود بنا همه اش خشت و چینه است، نمای آن هم کاهگل است. البته با ریگ روان و ژاژ، همان که به جای کاه کار می کردند و گل رس. فقط می مانده که اینجا را چه کند؟ چون نمی توانسته از آن مصالح استفاده کند. ببینید که چه حسن سلیقه ای به خرج داده است: در سیلهایی که در بیابان و کویر می آید و سنگریزه های کوچک رنگارنگ با خودش می آورد، او این سنگها را نشانده و از آن استفاده کرده و چقدر هم زیبا کار کرده، واقعاً یک تابلو نقاشی است! آدمی وقتی اینها را می بیند، در می یابد که اینها چگونه برای هر چیز کوچکی فکر می کردند و این نشات یافته از تربیت اسلامی شان بود.

خیلی تعجب می کنیم وقتی می بینیم که قرآن صراحتاً به ما معماری را یاد می دهد، به خصوص در مورد معماری می گوید که چه کنیم: «والله جعل لکم من بیوتکم سکنا و جعل لکم من جلود الانعام بیوتا تستخفونها یوم ظعنکم و یوم اقامتکم و من اصوافها و اوبارها و اشعارها اثاثاً و متاعاً الی حین: خداوند برای شما، از خانه هاتان آرامگاهی قرار داد و از پوست چارپایانتان خانه هایی که به روز رفتن یا ماندنتان سبک بر می گیریدشان و از پشمها و کرکها و موهاشان پوششی و دست مایه ای قرار داد تا... هنگامی.» (سوره نحل، آیه 80)

این یک دستور کامل است و اگر آدمی دنبال آن را بگیرد، به همه این نتایج می رسد: «از پوست چهارپایان برای شما خانه هایی فراهم کردیم که سبک باشد.» چون در عربستان همیشه لازم نبود که سقف باشد، وقتی آفتاب نبود، سقف را بر می داشتند. پوست در آن زمان، سراجی نمی شد و معمولاً ارزان قیمت هم بود، اینها را برای سقف به کار می بردند و در ضمن سبک هم بود و سفر هم که می رفتند، چادرهایشان را با همین ها می ساختند و از پشم و کرک و مویش، از همه اینها می توانید رخت و کالا تهیه کنید و هیچ چیزش را دور نیندازید. گوسفند را همان طور که تا زنده است از همه چیزش استفاده می کنید، وقتی هم که کشته می شود، حتی شاخش را هم دور نیندازید و از آن دسته چاقو بسازید.

این خود بسندگی در کنارش یکی دو اصطلاح هست که خیلی مرا گرفته و اینکه رویش تکیه می کنم، برای این است که خیلی با منطق است: یک اصطلاح «بوم آورد» است، بوم آورد مثل «مادر آورد»، یعنی چیزی که از خود این سرزمین حاصل می شود. خود این درس است. یکی دیگر اصطلاح «ایدر» است، یعنی متعلق به همین جا باشد. کسی که می خواست خانه بسازد، تا آنجایی که گل رس داشت، خاکش را بر می داشت، همین را بر می داشت و خشت می زد. اگر گچ و آهک می خواستند، از نزدیکترین محل ممکن تهیه می کردند، نمای ساختمان از کاهگل «ارزه» یعنی ریگ روان بود. این را چون به کاهگل می زدند، به آن کاهگل «ارزه» می گفتند که مخصوص نما بود. خاک کاه را می شستند و رس رنگی را هم از معدن استخراج می کردند. رس رنگی در بعضی جاها تنوعش بسیار زیاد است؛ مثل ابیانه که سه یا چهار رنگ است: ارغوانی، زرد، قهوه ای و حنایی. یا در خرقان که هزار رنگ دارد؛ ولی جاهایی مثل یزد و کاشان و اصفهان، جاهای مخصوصی با خاکهای بسیار خوشرنگ داشته که با آن کاهگل، نما را می ساختند. آن هم نمایی که تشعشع فوق العاده آفتاب را می گرفته و دم گیری هایی با گچ داشته است که به آن کاه گل دم گیری می گویند که زیباترین نماهاست. این را نه فکر کنید فقط در یزد و کاشان که باران نمی آید استفاده می کردند، در ماسوله هم عیناً همین کار را می کردند؛ منتها 8 سال یک مرتبه، 6 سال یک مرتبه. همین طور در مازندران؛ منتها به جای کاه، شلتوک برنج به کار می بردند که قشنگتر هم هست. در سواد کوه هم چنین است.

الان ما باید تا حد امکان صرفه جویی کنیم. این همه سیمان را از کجا باید بیاوریم؟ جای اینها را «چارو» می گرفته؛ یکی چارو که همان «ساروج» است، یکی «نم بند» است که از انواع و اقسام ساروج است که با خاکستر و ماسه و آهک می ساختند. یکی هم «چاروی گچی» است که برای ملاط آجر و سنگ به کار می بردند. الان دیوار را با آجر می سازند و ملاطش ماسه سیمان است. آجر بعد از مدتی از بین می رود، به خصوص آجرهای فعلی، ماسه سیمانی در لای آجر می ماند که ترک می خورد، یا مثلاً به جای آن دو ملاطی که پیشتر با ماسه آهک می ریختند، یا آهک «وش» کرده می ساختند که قرنها می ماند. در قصر شیرین آن جویی که به عراق می رفته، هنوز «دوال» اش نشکسته، درست مثل فولاد، در صورتی که شما هر سال دور باغچه را با ماسه سیمان دوال می ریزید، زمستان بالا می آید و از نو باید سیمان به این گرانی را بردارید و کار بکنید؛ منتها این را باید بر اساس اصول ساخت. همه چیزش در همه جای ایران پیدا می شود: گل رس خالص دارد، شکر سنگ در همه جای ایران پیدا می شود که به آن «سنگ مها» هم می گویند، در بعضی جاهای ایران به صورت خمیر است. بعضی جاها به صورت گرد است؛ مثلاً در سلطانیه به صورت گرد است، خاکه است. در اصطهبانات به صورت خمیر است. وقتی آن را اندود کنیم، مثل سنگ تراورتن می شود، سیلیس خالص است. در اطراف قزوین و به خصوص در گردنه ی آوج به صورت رگه سفید موجود است. در کرج دیده اید کف رودخانه مثل اینکه ظرف چینی شکسته باشد، معدنش هم در نزدیک گچسر است. پیشتر شیره سوخته انگور یا شیره سوخته خرما یا سوخته نیشکر هم به آن می زدند و این بسته به محل بود؛ یعنی هر جایی که از آن بیشتر می یافتند. امروزه این مشکل وجود دارد که شیره انگور آن همه نیست تا بگذارند بسوزد و ثانیاً اگر باشد، آن را می خورند. گفتند: «با سکنجبین می‌توان وضو گرفت؟» ظریفی گفت: «اول بخور تا بعد من فکر وضویش را هم بکنم!»

حالا اگر این نمی شود، در عوض چیزی ارزانتر و راحت تر در بازار هست. مانند «قیر چارو» که خیلی ارزان است. ما در قزوین این کار را کردیم. اگر به چهلستون قزوین بروید، مشاهده می کنید که ستونی کنار در وسطی هست که ما آن را تعمیر کردیم. این را با شیره انگور سوخته ساخته ایم و خیلی هم خوب شد؛ ولی چون دیدیم گران تمام می شود، همین قیر چارو را به جای شیره انگور سوخته زدیم. شما چاقو بردارید و رویش بکشید، اگر توانستید بر آن خط بیندازید. تیزترین چاقو را با بیشترین فشار اگر بر آن وارد آورید، باز نمی توانید خطش بیندازید. وقتی چنین چیزی دم دست هست و همه جا هم هست و این قدر هم با دوام است، چرا آدم این را بگذارد کنار؟ این سیمان را از کجا می آورید و چرا؟ چرا این همه زحمت بکشیم؟ چرا از راه دور سیمان را به اینجا بیاوریم؟ از اینها می توان استفاده کرد. اینها را باید زنده کرد؛ منتها با مطالعه. باید آزمایشگاه باشد و گروهی روی آن کار کنند، این خود بسندگی واقعاً اهمیت دارد.

3- سومین اصل پرهیز از هرگونه بیهودگی است. وقتی کسی اتاقی برای خواب می ساخته، درست برای خوابیدن یک زن و شوهر و بچه شان می ساخته، نه آن طور که یک سالن بزرگ سینما بسازد با تزیینات فراوان. بعضی ها تا اینها را می گوییم، جواب می دهند: «پس این همه تزیینات در هنر اسلامی چیست؟» اینها توجه ندارند که کاش عایق حرارت و رطوبت بوده نه فقط یک عامل تزیینی. می گویند: «چرا نقش انداخته اند؟ » آن هم برای این بوده که بتوان آن را رفو کرد؛ برای اینکه کاشیی را که هشت سال بیشتر دوام ندارد، بتوان ترمیم کرد؛ مثلاً قطعه ای از کاشی گنبد شیخ لطف الله وقتی می افتد، معماری کمند می اندازد، بالا می رود و آن قطعه را سرجایش قرار می دهد. این همیشه با همان طرحی که اولین مهندس داده، سرجایش می ماند؛ مثل رفو کرن قالی که اگر نقش داشته باشد، می توان آن را دقیق رفو کرد، و الا ماهرترین رفوگرها نمی تواند یک ساتن یک دست و ساده را رفو کند. به قدری اینها پایبند به پرهیز از بیهودگی بودند که حتی در عزیزترین جا - ما عزیزتر از حرم حضرت رضا (ع ) که نداریم - حتی در آنجا هم به خود اجازه نمی دادند که چیزی بیهوده به کار ببرند. هرچیزی را که به نظر می آید تزیین است، می بینید که ضرورت داشته؛ منتها هنرمند مسلمان ایران سعی می کرده تا آنچه ضرورت داشته و ناگزیر بوده که آن را کار کند، به بهترین نحوی ارائه اش بدهد.

پوشش در ایران باید «دو پوشه» باشد، اعم از طاق چوبی و سنگی که با شیروانی ساخته اند، یا با طاق یا با گنبد. اینها باید دوپوش باشد، علتش هم این است که چون قالب نداشته اند، نمی توانستند زیرش را مرتب کنند. آن گنبد را مثل تابلو با کمال راحتی از پشت می ساخته و بالا می رفته و با آن طرز خیلی قشنگ کار می کرده و یک محفظه با عایق هوا هم می گذاشته. خانه های تهران تا 30، 40 سال پیش این گونه بود؛ مثلاً ما خانه ای داشتیم که سه دری های رو به حیاط با دو سقف داشت: یکی شیب دار و یکی هم با تیرهای نازکتر که یک طرفش 30 سانتیمتر بود و طرف دیگرش 60، 70 سانتیمتر. به این ترتیب آب پشت بام وارد ناودان می شد و لکه هم ایجاد نمی کرد و جلوی حرارت تابستان را هم می گرفت و در برابر سرمای زمستان هم سدی شدید بود. این را یا به صورتهای مختلف در می آورد که خودش زیباترین چیزهاست یا به صورت «کاربندی».

بعضی ها فکر می کنند که کاربندی را ساخته اند برای اینکه زیبا باشد؛ ولی علت واقعی این بوده که کار دیگری نمی توانسته انجام بدهد. اگر می توانست، قاب می بست. همان یزدی یا کاشی اگر می توانست، قاب می بست، قشنگتر هم بود. شاید او نمی توانسته، نه مصالحش را داشته و نه می توانسته آن کار را بکند، برای اینکه موریانه در همان روز اول کلکش را می کند. این است که با گچ و نی سقف دومی را می بسته. این جواب کسانی است که می گویند: «حالا نمی شود اسلامی ساخت.» آن وقتی که هنوز رابیتس را به ایران نیاورده بودند، من یادم است که صندوقهایی با نی می ساختند که شبیه به حصیر بود و بیشتر هم رشتی ها اینها را می ساختند. اینها را باید برداشت و ساخت، لازم هم نیست فلزش را از جای دیگری بیاوریم. خودمان الان ذوب آهن داریم، من نمی گویم از سیمان استفاده نکنیم، ولی چرا وقتی سیمان نداریم از جای دیگر بیاوریم؟ البته اگر لازم شد، حتماً باید سیمان به کار ببریم.

4- چهارمین اصل پیمون است. این کلمه معادل «مدول» است در زبانهای خارجی. «پیمون» ضوابطی بوده که یک بنای معمولی روستایی در یک روستای دورافتاده کرمان می توانست یک گنبد را با دهانه 10 متر آن گونه بسازد که بزرگترین معمار در پایتخت می ساخت. پس لازم نبود هر جایی یک استاد بزرگ داشته باشد. در زمان شاه عباس، هزار کاروانسرا در ایران ساخته می شود. معروف است شاه عباس می خواست هزار کاروانسرا بسازد، اما وزیرش می گوید: «999 تا بساز، برای اینکه هزار را آدمی می گوید و رد می شود، ولی 999 جلوه خاصی دارد!» من تا آنجا که شمرده ام و متوجه شده ام، تعداد این کاروانسراها 820 عدد است؛ اگرچه خراب شده، ولی هست. همه اش هم متعلق به زمان شاه عباس نیست، بلکه به زمان شاه عباس دوم، شاه صفی و شاه تهماسب هم تعلق دارد. بالای آنها سر در دارد، این سردرها کاربندی می خواسته، آنها که نمی توانستند در بیابان برای ساختن هر کاروانسرایی یک استاد بزرگ بگمارند. این استاد از اصفهان راه می افتاد و تا بندرعباس می رفت و ر این مسیر به نظارت در ساخت و ساخت تمام کاروانسراها می پرداخت.

بنا هم با «پیمونی» که داشت، دیوار را بدون هیچ گونه اشکالی سوار می کرد. برای اینکه مثلاً در یک مستطیل 5*3 فقط می توان یک کار 12 در آورد. این فرمولی دارد که از آن نمی توان گذشت و این خود به خود بیرون می آید. خوشبختانه روی این مطلب کتاب خوبی به نام «هندسه در معماری ایران» نوشته شده است که این کار بندیها را نشان می دهد. همین طور پیمون و اندازه هایی که به هیچ وجه امکان اشتباه نداشته است یا مثلاً به آژندها و ملاط و اندودها و چیزهای چسباندنی روی کار می پردازد.

کاربرد «پیمون» با «فرمول» خیلی فرق دارد. فرمول همه چیز را یکنواخت می کند. این وقتی کار را انجام می‌داد، مطمئن بود که از لحاظ طرح و تناسب و محاسبه از هر لحاظی کارش درست است و طرح و محاسبه و اجرا را تواماً با کمک «پیمون» انجام می داد.

معماری ایران به رغم آنکه بعضی ها ادعا می کنند، هیچ گاه یک هنر خالص نبوده و همیشه با فن توامان بوده است. اصلاً «هنرمند» به کسانی می گفتند که ما الان به آنان «صنعتگر» می گوییم و آنهایی که با علم سر و کار داشتند، مثلا «استتیک» را جزو هنر می دانستند و به اینها برعکس می گفتند «صانع»؛ مثلاً کسی که خوب نقاشی به کرده، به او «صانع» می گفتند.

 

یکی صنعتگر از چین، نام، فرهاد

غلام تو، ولی از خویش آزاد

 

به اینها صنعتگر می گفتند. هنرمند به کسانی می گفتند که کار صنعتی بکنند و به این خیلی اهمیت می دادند. در قدیم فنی بود شامل استتیک امروز به اضافه مصالح شناسی. معلوماتی در مورد جنس مصالح و ساختن و کاربرد اندودها و آژندها و اینها را روی هم رفته «نیارش» می‌گفته اند. هر جایی ضابطه خاصی داشته که همین نیارش تکلیفش را روشن می ساخته است؛ بنابراین معمار اشتباه نمی کرده و فرقش با «مدول» یونانی همین است.

5- اصل پنجم معماری سنتی ما همین به کارگیری نیارش است. این طور که بنده از اساتید زبان شناسی پرسیده ام، نیارش یعنی «آنچه بنا را نگه می دارد» این دو فن وقتی با هم مخلوط می‌شده، به آن «نیارش» می‌گفته اند و این محصول 60 سال کار مداوم و مستمر بوده است؛ یعنی دانشکده معماری قدیم ایران از پنج سالگی یک معمار شروع می‌شد تا وقتی به 60 یا 65 می رسید، تازه آنگاه استاد می شد! گنبدی بود در ابرقو که درست از وسط خراب شده بود. البته این گنبد الان بسیار خوب تعمیر شده است، حتی اندود هم ندارد که نشان بدهد این تکه تعمیر شده! این قشنگ نشان می‌دهد و بهترین کتاب است. اگر کسی می خواهد درباره معماری ایران مطالعه کند، باید از این بناها دیدن کند. الان کسی نیاز به طاق زدن ندارد، مگر جایی که واقعاً باید این کار را بکند. چرا در بلوچستان بناها را بی خودی با آهن و بتون بسازند؟ در آنجا اصلاً بتون نمی شود ساخت. یا با آهن برای چه بسازند؟ زمین هم که زمین خداست، دیوار را 9/5 متر هم بگذارند، هیچ مانعی ندارد! بنابراین هیچ دلیلی ندارد که در آن هوا با تیرآهن و بتون بسازند. آنجا را هنوز می توان همان گونه ساخت؛ منتها اصول را به بهترین نوع در نظر بگیرند، نه اینکه ادا در بیاورند، بازار شام نشود.

در یزد چهار گنبد مدرسه ضیائیه را داریم که مقارن حمله مغول ساخته شده و این جواب کسانی است که به این گنبد، گنبد مغولی می گویند. خیال می کنند چنگیز خان شیوه ساخت این گنبد را به ایران آورده است! حتی کسانی متاسفانه مثل استاد عباس اقبال آشتیانی که خدا بیامرزدش، با همه دقتش در تاریخ مغول می‌گوید: «این گنبد به شیوه مغولی است.» در صورتی که این گنبد مقارن حمله مغول تمام شده بود. در «تاریخ جعفری یزد» می خوانیم که اینجا 613 ه.ق تمام شده است. یا مثلاً کاشیکاری معرق را که می گویند بعد از مغول رایج شده، در دوره‌های قبلی هم داشتیم، مثل دوره «قراختایی» که قبل از مغول در ایران بودند. مثالش گنبد سبز کرمان است که سردرش تقریباً شبیه مسجد کبود تبریز است و کاشیکاری معرق به این زیبایی دارد. اینها اشتباهاتی است که گردن ما انداخته اند. مثل قیر و گونی که همه خیال می کنند از فرنگ آمده، در نزهه القلوب راجع به قلعه اصطهبان می گوید که عضدالدوله دیلمی فرمود برای اینکه آب استخر بیرون نرود، با دو توپ کرباس و سه لای زفت پوشاندند و بعد دیوارش را چیدند؛ یعنی قبل از همه، ما بناهایمان را عایق می کردیم. چه عایق رویش که با کاشی می کردیم و چه عایق زیرینش و از همه اینها بالاتر، زیرزمین‌های مقبره‌ای چغازنبیل - 1250پ، م - که اصلاً ملاطش با قیر است. ساختمان های دیگرش هم با اینکه با خشت است، اما اول در قیر طبیعی می خواباندند و بعد آن را می ساختند و بالا می آوردند. این هم شیوه گنبد سازی ما بوده است از خشت و هم استفاده از قیر و گونی.

حالا ملاحظه بفرمایید مسجدی را که با کوهی از آهن ساخته شده! وقتی با خشت آن بابا ساخته و هیچ کس هم تعمیرش نکرده گفته اند که پول خرج مدرسه ضیائیه را درون گنبد گذاشته اند، که مهندس بزرگواری تکمیلش کرد. آنها فکر کرده بودند در زیر گنبد گنج است و به همین دلیل آن را خراب کردند، و گر نه از آنوقت تا حالا کاری به آن نداشتند. تازه رویش هم فضله کبوتر است، که خیلی هم به ساختمان صدمه می رساند. در آنجا مقبره دو تن از بزرگان شیعه بود : علاء الدوله کاکویه و زنش. حالا آدم بیاید این زمانه با یک جنگل آهن، مسجدی بسازد، آن هم در شرایطی که کمبود آهن داریم، نباید این کار را بکنند. این را می گویند غیر اسلامی! در حالی که این مدرسه به عنوان نمونه معماری اسلامی مطرح شده است. این در معماری اسلامی، کفر محض است، توهین به قرآن و به اسلام است!

6. اصل دیگر، درون گرایی است. ما می بینیم که تمام بناهای روی سکوی تخت جمشید دور یک حیاط است ؛ درست است که الان چیزی از آن به جای نمانده. آپادانا هم به صورت بیرونی است و مثل یک بالا خانه سردر است که در خانه‌های ایرانی رو به بیرون است و کاری به داخل ندارد، به خصوص آن تالار خشایارشا که الان موزه و کتابخانه تخت جمشید است. ملاحظه بفرمایید که چه وسواسی به کار برده. این که می گویند کاخ مرکزی، درست همان «کریاس» خانه است، با یک راهروی پیچ دار به حیاط می آید و بعد به ایوان وارد می شود، جلویش بسته است. بعد به حیاط خلوت می رود و مجدداً به راهرویی که دارای 6 اتاق است و در خودش دستشویی و پستو هم دارد، می رسد. اگر کسی قدری کاوشگر باشد، باید خیلی زحمت بکشد تا یکی از اصحاب اندرونی را ببیند، این مساله همیشه بوده. دیگر اینکه آدم می خواهد در خانه اش راحت باشد و هر چه می خواهد، بکند؛ مثلاً بنده دلم می خواهد بنشینم کنار حوض خانه ام و چایی بخورم، پیژامه هم پایم باشد و یک پیراهن تکه و پاره هم تنم کنم؛ نمی خواهم هیچ کس از خانه روبرو نگاهم کند و ببیند چه می‌کنم. انسان به این درون گرایی احتیاج دارد. هنرمندان ایران هم مثل عرفا به درون بیشتر از برون توجه داشتند و این هم باز یک مساله مذهبی است وانسان باید در خانه یا کلاس یا محل کارش آرامش داشته باشد و حواسش پرت خیابان و این بر و آن بر نشود. «مدرسه میرزا جعفر» را در نظر بگیرید، شما فکر می کنید در این حجره هایی که رو به میدان است، با توجه به جمعیتی که در اطراف می آیند ومی روند، طلبه می تواند درس بخواند؟ مسلماً اگر مطالعه بکنیم، می بینیم آنهایی که اتاقشان رو به حیاط است، درسشان بهتر از آنانی است که حجره هایشان رو به خیابان است.

بعضی ها خیال می کنند که پس از آمدن اسلام به ایران موضوع حجاب پیش می آید، در حالی که چنین نیست. اولاً حجاب پیش از اسلام هم در ایران بوده؛ حجاب زرتشتی ها خیلی مفصل است. در مورد زن‌های هخامنشی کلمه «پردگی» همه چیز را می رساند؛ یا مثلاً آن داستانی که مبنای کتاب «استر» است. در هر صورت آن موقع هم این موضوع بوده و به همین مناسبت امری است که در همه جای ایران مطرح بوده، حتی در شمال ایران که پوشیده از جنگل است. اگر خانه های قدیمی را در بابل و آمل و لاهیجان و تنکابن نگاه کنید، در می یابید که عیناً بدین گونه است که گفتم. این برای آن است که وقتی شب شد، آدمی سلطان خود باشد. اینکه می‌گویند چهار دیواری اختیاری، و در کتب لغت آن را کاخ اختصاصی ترجمه کرده اند، هیچ معنای این چنینی ندارد، بلکه معنایش نهانخانه وخلوتخانه است که به آن «اسپرلوس» یا به قول یزدی‌ها «اسپردلوس» یعنی جدا شده، آزاد و گستاخ می گویند؛ یعنی یک جای جدا شده آزاد. همشهری های مابه مقاطعه «اسپرده» می گویند و به کسی که سهم خاصی دارد، می گویند :«نبودی، اسپرده ات را جا گذاشتیم.» یعنی سهم جدا شده ات را. این چیزها مردم دوست داشتند و هیچ اهمیتی به خارج نمی دادند. می بینید که خانه واقعاً یک نیمه کاخ است یا شاید از کاخ هم قشنگتر باشد.

بنا در دنیا دو جور است : یک وقت مثل قفسی است که در وسط باغی گذارده اند واز آن روزنهای گشاده اش می شود مناظر اطراف را دید؛ در شرق و غرب و شمال و جنوب ایران به خاطر طبیعت و اقلیم منطقه شان چنین جاهایی وجود دارد. در ایران اگر می خواستیم چنین بنایی بسازی، فرض بفرمایید در ماهان کرمان، این حیاطهای بهشت مانند مثل مقبره شاه نعمت الله ولی را می خواستند در یک سطح بزرگتری درست کنند، مگر امکان داشت؟ ولی آن حیاط کوچک و متناسب را می توان به این صورت زیبا در آورد. کسی هم که این کار را کرده، با نیت خیر بوده و فکر می کند که مسجد اگر گنبد نداشته باشد، مسجد نیست. پیشتر، یک دهانه 10 یا 15 متر را غیر از اینکه با گنبد بپوشانند، هیچ راه دیگری نداشت. مجبور بودند با استفاده از پیشرفته ترین تکنیک ها این گنبد را بسازند و می بینیم که تا حالا هم دوام داشته است؛ ولی الان یک دهانه 60 یا 120 متری را با کمال راحتی می زنند.از مردم داری بیرون آمدن و دروغ گفتن یک گناه نابخشودنی است.

ایران و یونان

من نمی خواهم هنر یونانی را که می گویند پیشرفته‌ترین و مادر همه هنرهاست، تخطئه کنم؛ ولی بد نیست مطلبی را که پروفسوری یونانی گفته، بازگو کنم. او گفته بود: «من توصیه می کنم هر کس می خواهد بناهای باستانی را ببیند، اول یونان را ببیند و بعد ایران را.» پرسیده بودند : «چرا؟» گفته بود: «اگر اول به ایران برود، می تواند دو بنا را که هر دو به یک کار می آمده و در یک زمان و شاید به دست یک نفر هم ساخته شده باشد، ببیند که شباهتی به هم ندارد.» واقعاً هم این گونه است، ما این همه مسجد داریم. کدام اینها به یکدیگر شباهت دارند؟ یا مثلاً بناهای زمان ساسانی، هیچ دو بنایی به یکدیگر شباهت ندارند، یا مثلاً همین چهلستون قزوین حتی در دو گوشه اتاق این بنا شبیه به هم نیست. معماری ما تا این حد تنوع دارد؛ ولی در یونان بدون اغراق همه اتاقها یک مستطیل است که دو ردیف ستون در دو طرفش قرار گرفته است. البته نمی توان منکر هنرشان که فوق العاده عالی است، شد ؛ ولی این یکنواختی را «مدول» به وجود آورده است.

یادم است در سالهای 1318 و 19 که ما دانشکده هنرهای زیبا بودیم، بچه ها را وادار می کردند که از روی آثار کلاسیک کپی بردارند. ستونهای دروه یونیک دوریک، کورنتیان و غیره اصلش از ایران است ؛ منتها اینجا موقعیت پرورش نداشته، متروک شده و فقط به صورت یک سمبل در ساختان ها در آمدهاست ؛ ولی در آنجا پیشرفت کرده، چون با وسایلشان متناسب بوده است. اینجا وقتی که می خواستند بنایی را طرح کنند، بچه هایی را که پروژه می دادند، وادار می کردند که از همین چیزهای کلاسیک طرح کنند؛ مثلا یک بنای سه طبقه یا چهار طبقه بوده، پایینش باید توسکان باشد، بعدش دوریک، بعدش یونیک و آخر سر هم کورنتیان. گاهی اوقات اتفاق می افتاد که مثلاً طبقه چهارم به 6 متر ارتفاع می رسید! کار دیگر هم نمی شد انجام داد؛ چون «مدول» است و نمی شد آن را به هم بزنند، در صورتی که درایران امکان ندارد بناهای اسلامی اش دو تا طارمی نامناسب داشته باشد. هر چیزی متناسب با قاعده خودش است و همه اش هم «پیمون»؛ این تفاوت «مدول» با «پیمون» است.

وقتی کسی می خواهد یک شهرک تازه بسازد، فکر نکند که وقتی می‌گویند: «اسلامی بساز»، یعنی طاق و گنبد بزن و درجایی که اصلاً خاک ندارد، آجر بپز!اسلامی بودنش یعنی این که اگر در خوزستان و سوسنگرد می‌خواهی خانه بسازی، حتماً سقفش دو متر باشد؛ حتماً جایی باشد که مسائل درون گرایی را در نظر بگیری؛ مصالحش را تا حد امکان از محل تهیه کنی، چیز بیخودی نسازی. اگر فرنگیها می گویند: « چون شما تختخواب نداشتید، اتاق خوابهایتان را کوچک می ساختید.» از ایشان بپرسید که : «جای خشکی مثل کاشان یا یزد، تختخواب به چه کار می آید؟» حالا کسی نمی گوید که حتما این گونه زندگی کن، مگر ژاپنی ها این کار را نمی‌کنند؟ شما هتل ژاپنی را ببینید، واقعاً به اندازه یک قوطی است. این است که وقتی این مسائل را در نظر بگیرند، هر جوری بیافرینند و با هر چه بسازند، معماریشان اسلامی است.

 

منبع مقاله: محمد حمید، یزدان پرست لاریجانی؛ (1385)، نامه ایران (مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی) جلد سوم، تهران: اطلاعات، چاپ اول.